دختر: مي دوني فردا عمل قلب دارم؟
پسر: آره عزيز دلم
دختر: منتظرم ميموني؟
پسر رويش را به سمت پنجره اطاق دختر بر ميگرداند تا دختر اشکي که از گونه اش بر زمين ميچکد را نبيند
پسر: منتظرت ميمونم عشقم
دختر: خيلي دوستت دارم
پسر: عاشقتم عزيزم
************
بعد از عمل سختي که دختر داشت و بعد از چندين ساعت بيهوشي کم کم داشت هوشياري خود را به دست مي آورد، به آرامي چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جوياي او شد.
پرستار: آرووم باش عزيزم تو بايد استراحت کني.
دختر: ولي اون کجاست؟ گفت که منتظرم ميمونه
به همين راحتي گذاشت و رفت؟
پرستار: در حالي که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالي ميکرد رو به او گفت: ميدوني کي قلبش رو به تو هديه کرده؟
دختر: بي درنگ که ياد پسر افتاد و اشک از ديدگانش جاري شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟ چرا به من کسي چيزي نگفته بود و بي امان گريه ميکرد
پرستار: شوخي کردم بابا ! رفته دستشويي الان ميآد